پیشطره

ساخت وبلاگ
   آرایش‌گرِ محل‌مان سال‌های سال در باغچه‌ی جلوی دکانِ کوچک و سفید رنگش علف می‌کاشت. کلاً یک بوته بود. همه‌ی محل می دانستند و کسی کاری نداشت. بابا هر سه هفته یک بار برای کوتاه کردن موهایش می رفت آن‌جا.  موهای من و برادر کوچکم رو هم همین آقا کوتاه می‌کرد و انصافاً قشنگ و خوش سلیقه کارش رو انجام می داد. تا این که دبیرستانی شدم و زن‌های فضول همسایه به مادر گفتند خوبیت نداری دختر جوان بره آرایشگاه مردانه. براش حرف در می آرن و این اراجیف. مامان اوایل توجهی به این حرف‌ها نمی‌کرد. ولی بعد از چند ماه که دید خفه نمی‌شن، دیگه نگذاشت با بابا بروم آن‌جا. بعد از آون برای اولین بار رفتم آرایش‌گاه زنانه. تا سال اول دبیرستان همیشه موهایم کوتاه بود. چند باری که رفتم، دیدم نمی تونم فضایی به شدت خاله زنکیش رو تحمل کنم. دیگه نرفتم. موهای رو بلند کردم تا مجبور نباشم هی تند تند برم اون‌جا. برای همین الان موهام تا پایین کمرم رسیده.    این ها را نوشتم، چون چند روز پیش یک سری جوانِ سالم! به خاطر بوته ی کوچک پیشطره...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 3:35

اون لحظه ای که هوشیاری به سراغت می آید، اولین ثانیه هایی که اتفاقات اطرافت را درک می کنی آرام آرام، اگر شبش  دیر نخوابیده باشی، بحث نکرده باشی با کسی، حتماً لبخند می زنی. من در حال طبیعی سعی می کنم چشم هایم را ببندم و فکر نکنم و گوش هایم هم نشنوند و خوابم را ادامه بدهم. که فقط بعضی اوقات عملی می شود. نه مثل امروز که سه صبح خوابم پرید رفت لب پنجره و هر چه  کردم مثل بچه ی آدم نیامد سر جایش _توی چشم هایم_ و از  آن موقع دارم مثل روح می چرخم توی خانه. درکش سخت است.  دلم می خواهد آن لحظه ی خماری اول صبح هیچ وقت تمام نشود. آن لحظه ای که هیچ چیز دنیا آن طور که همیشه هست به نظر نمی آید و دنیا گنگی و محوی لذت بخشی دارد. خنک است. تاریک و روشن است _بیشتر تاریک_ همه خوابند. دنیا به نظرم در شب جای بهتری ست برای زندگی. زیباتر است. طبیعت هم چهره ی واقعیش در شب معلوم می شود. هول انگیز و نمناک. این  باعث می شود بیشتر باهاش احساس نزدیک بودن داشته باشم. بی خوابی دارد کار دستم می دهد انگار.  آن روی دیوانه ام که بیشتر خودم است، مجال پیدا کرده بتازاند. پیشطره...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : صبح است ساقیا,صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن تعبیر,صبح است ساقیا mp3, نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:26

   از صدای کشدار ترمز می شد فهمید که سرعت ماشین خیلی بالا بوده؛ پشتم به خیابان بود. داشتم کتاب های پشت ویترین رو دید می زدم و دو دو تا چهار تا می کردم برای وارد شدن به کتاب فروشی. مجرد که بودم حساب کتاب سرم نمی شد. البته کتاب فروشی بابا بی نیازم می کرد از خرید. دوست هام حسرتم رو می خوردند. تهران که آمدم برای دانشگاه اوضاع فرق کرد. باز هم بابا بود ولی حرصی پیدا کرده بودم به خریدن، هر چی پول داشتم می دادم پای کتاب. برگشتم و چشم گرداندم سمت صدا. از سرِ موتوری همین طور خون می اومد. کاسکت سرش بود. کسی جرات نمی کرد کلاه رو از سرش بردارد. همه ایستاده بودند به تماشا. بلاخره یک دختر از بین جمعیت آمد جلو. با موتوری صحبت کرد. آرام گردن و بدنش را تکان داد و با احتیاط کاسکت رو برداشت و سرش رو معاینه کرد. تا پلیس و اورژانس اومد و پسره رو بردن.    دختره پاهای خوش تراشی داشت. دامنِ پلیسه ی کوتاهی تنش بود با زمینه ی مشکی و چهارخانه ی ظریف قرمز. یک کتِ مشکی هم تنش بود و کلاه روگوشی دارِ بافتنی. دلم می خواست بروم و پاهای قشنگس رو نوازش کنم. پوستش صاف و شفاف به نظر می آمد. مثل دختر بی پیشطره...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : پارس آنلاین,پارس خودرو,پاییز, نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:26

   امروز دلم می خواست چیزی بنویسم این جا. اما چیز خاصی نبود. این حس ها را خیلی وقت است دارم. کلنجار می رفتم با خودم و این ها. به اعتراف می مانند. می نویسم تا یادم بماند. خوب یادم بماند. تا بعدها اگر توانستم از قید و بندشان رها شوم و مطابق میلم زندگی کنم، یادم باشد چه چیزهایی آزارم می داد. البته شاید آن موقع میلی به خواندن شان نداشته باشم، ولی الان به درمان می مانند برای روحم. از این که همیشه در حاشیه ی زندگی مثل یک روح سرگردان بپلکم خوشم نمی آید. از این تنی که روز به روز بیش تر حبسم می کند در خودش و معلق ماندنم بین دو دنیا، این که بعضی از کارهای ساده را با کمک انجام بدهم، از زمین خوردن به خاطر خستگی بدم می آید. این حد وسط لعنتی. که نه جسمت بیمار است و نه سالم. و این که دیگران آن طور که هستم نمی بینندم و آن طور که دل شان می خواهد قضاوتم می کنند، خوشم نمی آید. که باید در تلاش باشم برای اصلاحِ این تصویرِ ناقص و اشتباه از خودم. این ها زمانی برایم اصلا مهم نبود؛ نمی دیدم شان یا متوجه شان نمی شدم. ولی حالا بخشی از فضای ذهنِ ایرادگیرم را اشغال کرده و وامی داردم به فکر کردن. یه قول ب پیشطره...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:25

   تنبل تر شده ام و این تنبلی دارد مثل یک بیماری مزمن جانم را می خورد و من هم هیچ کاری نمی کنم. دراز کشیده ام و تماشایش می کنم تا همین طور پیش برود و تمام بشوم. فیلترشکن ِ روی گوشی ام دو ماهی می شد که کار نمی کرد. در سرعت های متفاوتِ نت امتحانش کرده بودم و نتیجه ای نداد. در نصف دنیا زندگی می کردم و آن نصف دیگر پشت دیوار  برلین گیر کرده بود. دیوار برلین با فیلتر هیچ فرقی ندارد از نظر من. وب لاگ های محبوبم را نمی توانستم بخوانم. توییتر از کار افتاده بود. پلاس عکس و خبرها را کامل باز نمی کرد و ساندکلاود جانم دیگر  آهنگ جدید نمی خواند.    من اما امید داشتم که خودش درست بشود و همین طور ابلهانه منتظر بودم. امروز دیگر خسته شدم. فحش دادم به خودم و فیلترشکنی که کار نمی کرد و کسی که فیلتر را ساخت. توی سایت هایی که باز می شدند گشتم پیِ فیلترشکن و یکی نصفه و نیمه پیدا کردم. نصبش کردم و با همان سرعت لاک پشتی اش وی پی ان خریدم و خلاص.    به باز شدن بی دردسرِ سایت ها و برنامه ها عادت کرده بودم و از یاد برده بودم که این فیلترها چه قدر از هم دورمان می کنند و پیشطره...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : دیوار,دیوار تهران,دیوار اصفهان, نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:25

   به آشپزخانه می روم. سینک آشپزخانه پر است از ظرف های مانده. پیشبند را بر می دارم، لحظه ای به جزایر چربیِ آن نگاه می کنم و پرتش می کنم گوشه ی میز آشپزخانه. جلوی سینک می ایستم و اسکاچ را می کشم روی بشقاب ها و به حباب های کف نگاه می کنم که جان می گیرند و می ترکند. مرگ چیست؟ جاده ای طولانی که ابتدا و انتهای آن معلوم نیست. من در این جاده ی دراز ادامه ی چه چیزی هستم؟     صدای زنگ می آید و با صدای سوت کتری یکی می شود. در را باز می کنم. کسی نیست. پابرهنه می روم توی راهرو. هیچ چیزِ عجیبی نیست. برمی گردم توی خانه و در را می بندم. می روم به آشپزخانه. گاز خاموش است. کتری سرد است. همین طور گیج بهش نگاه می کنم. یک لیوان آب می ریزم و می روم روی مبل می نشینم. انگار نه انگار که دیروز همین موقع داشتیم دعوا می کردیم و بلاخره رفت. برای همیشه. این آرامشی را که یکهو به دست آورده ام باور نمی کنم و همه اش منتظر آشوبم. نمونه اش همین صدای سوت کتری و در خانه. کاغذهای سپید رو آورده ام، گذاشته ام روی میز تا دوباره شروع کنم به نوشتن. تا این جا بود نمی توانستم بنویسم. همه ی آزادی و فردیت ا پیشطره...ادامه مطلب
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : تمام,تمام بليق,تمام سلام, نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:25

   دراز کشیدم زیر آسمون و یه درحت بزرگ بالای سرمه. زمین گرمه و نسیم خنکی می وزه. بچه کنار دستم با تفنگ آب پاشش به درخت آب می ده و مامان و بابا و خواهری هم تو سر و کله ی هم می زنن. زندگی می کنم واسه خودم.

پیشطره...
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : خوشی مهتاب,خوشی,خوشی شاعری, نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:25

تو ماشین هستم. مامان و امین دارن حرف می زنن. پری زنگنه تو گوشم می خونه: سر اومد زمستون. آفتاب داغه. ولی زمستون سر نیومده. کی تموم می شه، خدا می دونه؟

پیشطره...
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:25

دارم به موجود وحشتناک و چندش آوری تبدیل می شوم که بوی گَندَش بیش تر از همه خودم رو آزار می دهد.

پیشطره...
ما را در سایت پیشطره دنبال می کنید

برچسب : بدون عنوان بولس جورج,بدون عنوان السودان,بدون عنوان, نویسنده : fpishtorrehf بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 17:24